نکهت حور است یا هوای صفاهان


نکهت حور است یا هوای صفاهان

جبهت جوز است یا لقای صفاهان
جبهت جوز است یا لقای صفاهان
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
مارد بخت یگانه زای صفاهان
مارد بخت یگانه زای صفاهان
چون زر جوزائی اختران سپهرند
چون زر جوزائی اختران سپهرند
سخته به میزان از کیای صفاهان
سخته به میزان از کیای صفاهان
بلکه چو جوزا جناب برد به رفعت
بلکه چو جوزا جناب برد به رفعت
خاک جناب ارم نمای صفاهان
خاک جناب ارم نمای صفاهان
بلکه چو جوزا دو میوه اند جنابه
بلکه چو جوزا دو میوه اند جنابه
عرش و جناب جهان گشای صفاهان
عرش و جناب جهان گشای صفاهان
ز آ، نفس استوی زنند علی العرش
ز آ، نفس استوی زنند علی العرش
کز بر عرش آمد استوای صفاهان
کز بر عرش آمد استوای صفاهان
خاک صفاهان نهال پرور سدره است
خاک صفاهان نهال پرور سدره است
سدرهٔ توحید منتهای صفاهان
سدرهٔ توحید منتهای صفاهان
دیدهٔ خورشید چشم درد همی داشت
دیدهٔ خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاک سرمه زای صفاهان
از حسد خاک سرمه زای صفاهان
لاجرم اینک برای دیدهٔ خورشید
لاجرم اینک برای دیدهٔ خورشید
دست مسیح است سرمه سای صفاهان
دست مسیح است سرمه سای صفاهان
چرخ نبینی که هست هاون سرمه
چرخ نبینی که هست هاون سرمه
رنگ گرفته ز سرمه های صفاهان
رنگ گرفته ز سرمه های صفاهان
نور نخستین شناس و صور پسین دان
نور نخستین شناس و صور پسین دان
روح و جسد را بهم هوای صفاهان
روح و جسد را بهم هوای صفاهان
یرحمک الله زد آسمان که دم صبح
یرحمک الله زد آسمان که دم صبح
عطسهٔ مشکین زد از صبای صفاهان
عطسهٔ مشکین زد از صبای صفاهان
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
کرد تیمم به خاک پای صفاهان
کرد تیمم به خاک پای صفاهان
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان
چتر سیاه است خال چهرهٔ ملکت
چتر سیاه است خال چهرهٔ ملکت
ز آن سیهی خال دان ضیای صفاهان
ز آن سیهی خال دان ضیای صفاهان
مرغ ضمیر مرا وصیت عنقاست
مرغ ضمیر مرا وصیت عنقاست
یالک من بلبل صلای صفاهان
یالک من بلبل صلای صفاهان
قلت لماء الحیوة هل لک عین
قلت لماء الحیوة هل لک عین
قال نعم کف اغنیای صفاهان
قال نعم کف اغنیای صفاهان
قلت لنسر السماء هل لک طعم
قلت لنسر السماء هل لک طعم
قل بلی جود اسخیای صفاهان
قل بلی جود اسخیای صفاهان
رای بری چیست؟ خیز و جای به جی جوی
رای بری چیست؟ خیز و جای به جی جوی
کانکه ری او داشت، داشت رای صفاهان
کانکه ری او داشت، داشت رای صفاهان
پار من از جمع حاج بر لب دجله
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان
خواستم انصاف ماجرای صفاهان
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان
چند صفت پرسی از صفای صفاهان
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است
ریگ بن دجله سر بهای صفاهان
ریگ بن دجله سر بهای صفاهان
خاصه که بغداد خنگ خاص خلیفه است
خاصه که بغداد خنگ خاص خلیفه است
نعل بها زیبدش بهای صفاهان
نعل بها زیبدش بهای صفاهان
آن دگری گفت کز زکات تن کرخ
آن دگری گفت کز زکات تن کرخ
هست نصاب جی و نوای صفاهان
هست نصاب جی و نوای صفاهان
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
دیده نه ای داد باغهای صفاهان
دیده نه ای داد باغهای صفاهان
کرخ کلوخ در سقایهٔ جی دان
کرخ کلوخ در سقایهٔ جی دان
دجله نم قربهٔ سقای صفاهان
دجله نم قربهٔ سقای صفاهان
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان
بهر گلاب طرب فزای صفاهان
از خط بغداد و سطح دجله فزون است
از خط بغداد و سطح دجله فزون است
نقطه ای از طول و عرض جای صفاهان
نقطه ای از طول و عرض جای صفاهان
چون به سر کوه قاف نقطهٔ «فا» دان
چون به سر کوه قاف نقطهٔ «فا» دان
خطهٔ بغداد در ازای صفاهان
خطهٔ بغداد در ازای صفاهان
عطر کند از پلنگ مشک به بغداد
عطر کند از پلنگ مشک به بغداد
و آهوی مشک آید از فضای صفاهان
و آهوی مشک آید از فضای صفاهان
فاقهٔ کنعان دهد خساست بغداد
فاقهٔ کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان
نعمت مصر آورد سخای صفاهان
بیضهٔ مصر است به ز فرضهٔ بغداد
بیضهٔ مصر است به ز فرضهٔ بغداد
وز خط مصر است به بنای صفاهان
وز خط مصر است به بنای صفاهان
نیل کم از زنده رود و مصر کم از جی
نیل کم از زنده رود و مصر کم از جی
قاهره مقهور پادشای صفاهان
قاهره مقهور پادشای صفاهان
باغچهٔ عین شمس گلخن جی دان
باغچهٔ عین شمس گلخن جی دان
وز بلسان به شمر گیای صفاهان
وز بلسان به شمر گیای صفاهان
این همه دادم جواب خصم و گواهم
این همه دادم جواب خصم و گواهم
هست رفیع ری و علای صفاهان
هست رفیع ری و علای صفاهان
مدت سی سال هست کز سر اخلاص
مدت سی سال هست کز سر اخلاص
زنده چنین داشتم وفای صفاهان
زنده چنین داشتم وفای صفاهان
اینک ختم الغرائب آخر دیدند
اینک ختم الغرائب آخر دیدند
تا چه ثنا رانده ام برای صفاهان
تا چه ثنا رانده ام برای صفاهان
مدح دو فاروق دین چگونه کنم من
مدح دو فاروق دین چگونه کنم من
صدر و جمال آن دو مقتدای صفاهان
صدر و جمال آن دو مقتدای صفاهان
در سنه ثانون الف به حضرت موصل
در سنه ثانون الف به حضرت موصل
راندم ثانون الف سزای صفاهان
راندم ثانون الف سزای صفاهان
صاحب جبرئیل دم، جمال محمد
صاحب جبرئیل دم، جمال محمد
کز کرمش دارم اصطفای صفاهان
کز کرمش دارم اصطفای صفاهان
داد هزار اخترم نتیجهٔ خورشید
داد هزار اخترم نتیجهٔ خورشید
آن به گهر شعری سمای صفاهان
آن به گهر شعری سمای صفاهان
پیش علی اصغر و اتابک اکبر
پیش علی اصغر و اتابک اکبر
برده ره آورد من ثنای صفاهان
برده ره آورد من ثنای صفاهان
نزد سلیمان شهم ستود چو آصف
نزد سلیمان شهم ستود چو آصف
گفت که ها هدهد سبای صفاهان
گفت که ها هدهد سبای صفاهان
پس چو به مکه شدم، شدم ز بن گوش
پس چو به مکه شدم، شدم ز بن گوش
حلقه بگوش ثنا سرای صفاهان
حلقه بگوش ثنا سرای صفاهان
کعبه عبادت ستای من شد ازیراک
کعبه عبادت ستای من شد ازیراک
دید مرا مکرمت ستای صفاهان
دید مرا مکرمت ستای صفاهان
کعبه مرا رشوه داد شقهٔ سبزش
کعبه مرا رشوه داد شقهٔ سبزش
تا ننهم مکه را ورای صفاهان
تا ننهم مکه را ورای صفاهان
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان
کافسر زر یابم از عطای صفاهان
دیو رجیم آنکه بود دزد بیانم
دیو رجیم آنکه بود دزد بیانم
گر دم طغیان زد از هجای صفاهان
گر دم طغیان زد از هجای صفاهان
او به قیامت سپیدروی نخیزد
او به قیامت سپیدروی نخیزد
ز آنکه سیه بست بر قفای صفاهان
ز آنکه سیه بست بر قفای صفاهان
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند
من چه خطا کرده ام بجای صفاهان
من چه خطا کرده ام بجای صفاهان
زنگار آمده مرا ز مس نه زر ایرا
زنگار آمده مرا ز مس نه زر ایرا
سرکه رسیدش، نه کیمیای صفاهان
سرکه رسیدش، نه کیمیای صفاهان
جرم من آن است کز خزاین عرشی
جرم من آن است کز خزاین عرشی
گنج خدایم ولی گدای صفاهان
گنج خدایم ولی گدای صفاهان
گیر گدای محبتم، نه ام آخر
گیر گدای محبتم، نه ام آخر
خرمگس خوان ریزهای صفاهان
خرمگس خوان ریزهای صفاهان
گنج خدا را به جرم دزد نگیرند
گنج خدا را به جرم دزد نگیرند
این نپسندند ز اصفیای صفاهان
این نپسندند ز اصفیای صفاهان
دست و زبانش چرا نداد بریدن
دست و زبانش چرا نداد بریدن
محتسب شهر و پیشوای صفاهان
محتسب شهر و پیشوای صفاهان
یا به سر دار بر چرا نکشیدش
یا به سر دار بر چرا نکشیدش
شحنهٔ انصاف و کدخدای صفاهان
شحنهٔ انصاف و کدخدای صفاهان
جرم ز شاگرد پس عتاب بر استاد
جرم ز شاگرد پس عتاب بر استاد
اینت بد استاد از اصدقای صفاهان
اینت بد استاد از اصدقای صفاهان
کردهٔ قصار پس عقوبت حداد
کردهٔ قصار پس عقوبت حداد
این مثل است آن اولیای صفاهان
این مثل است آن اولیای صفاهان
این مگر آن حکم باژ گونهٔ مصر است
این مگر آن حکم باژ گونهٔ مصر است
آری مصر است روستای صفاهان
آری مصر است روستای صفاهان
بر سر این حکم نامه مهر نبندد
بر سر این حکم نامه مهر نبندد
پیر ششم چرخ در قضای صفاهان
پیر ششم چرخ در قضای صفاهان
کرد لبم گوش روزگار پر از در
کرد لبم گوش روزگار پر از در
ناشده چشم من آشنای صفاهان
ناشده چشم من آشنای صفاهان
بس لب و گوشم به حنظل و خسک انباشت
بس لب و گوشم به حنظل و خسک انباشت
هم قصبهٔ گل شکر فزای صفاهان
هم قصبهٔ گل شکر فزای صفاهان
سنبلهٔ چرخ کو مساحی معنی
سنبلهٔ چرخ کو مساحی معنی
دانهٔ دل ساید آسیای صفاهان
دانهٔ دل ساید آسیای صفاهان
راست نهادند پردهاش و به بختم
راست نهادند پردهاش و به بختم
پردهٔ کژ دیدم از ستای صفاهان
پردهٔ کژ دیدم از ستای صفاهان
شیر زر و تخت طاقدیس خسان را
شیر زر و تخت طاقدیس خسان را
باز مرا جفت کاین نوای صفاهان
باز مرا جفت کاین نوای صفاهان
واحزنا گفته ام به شاهد حربا
واحزنا گفته ام به شاهد حربا
زین گلهٔ حربهٔ جفای صفاهان
زین گلهٔ حربهٔ جفای صفاهان
زان گله کردم به آفتاب که دیدم
زان گله کردم به آفتاب که دیدم
کوست سنا برقی از سنای صفاهان
کوست سنا برقی از سنای صفاهان
گفت چو بربط مزن ز راه زبان دم
گفت چو بربط مزن ز راه زبان دم
دم ز ره چشم زن چو نای صفاهان
دم ز ره چشم زن چو نای صفاهان
از تن عالم خورند گوشت مبادا
از تن عالم خورند گوشت مبادا
زهر چگونه سزد غذای صفاهان
زهر چگونه سزد غذای صفاهان
داد صفاهان ز ابتدای کدورت
داد صفاهان ز ابتدای کدورت
گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان
گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان
سیب صفاهان الف فزود در اول
سیب صفاهان الف فزود در اول
تا خورم آسیب جان گزای صفاهان
تا خورم آسیب جان گزای صفاهان
ارمض قلبی بلائه و سالقی
ارمض قلبی بلائه و سالقی
نار براهیم فی بلای صفاهان
نار براهیم فی بلای صفاهان
غضنی الکلب ثم غضة کلب
غضنی الکلب ثم غضة کلب
سوف اداوی به باقلای صفاهان
سوف اداوی به باقلای صفاهان
این همه سکبای خشم خوردم کاخر
این همه سکبای خشم خوردم کاخر
بینم لوزینهٔ رضای صفاهان
بینم لوزینهٔ رضای صفاهان
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد
هم به نکوئی کنم جزای صفاهان
هم به نکوئی کنم جزای صفاهان
خطهٔ شروان که نامدار به من شد
خطهٔ شروان که نامدار به من شد
گر به خرابی رسد بقای صفاهان
گر به خرابی رسد بقای صفاهان
نسبت خاقان به من کند چو گه فخر
نسبت خاقان به من کند چو گه فخر
در نگرد دانش آزمای صفاهان
در نگرد دانش آزمای صفاهان
پانصد هجرت چو من نزاد یگانه
پانصد هجرت چو من نزاد یگانه
تا به دوگانه کنم دعای صفاهان
تا به دوگانه کنم دعای صفاهان
مبدع فحلم به نظم و نثر شناسند
مبدع فحلم به نظم و نثر شناسند
کم نکنم تا زیم ولای صفاهان
کم نکنم تا زیم ولای صفاهان
از دم خاقانی آفرین ابد باد
از دم خاقانی آفرین ابد باد
بر جلساء الله اتقیای صفاهان
بر جلساء الله اتقیای صفاهان